معرفی وبلاگ
سازنا منطقه 4 گزارش فعالیت ها و خدمات زنان در سطح منطقه 4 در جهت ایجاد محیطی دوستانه تر در خانواده ها همراه با ارائه راهکارهایی درجهت اشتغال زایی زنان در منزل و دیگر خدمات. با ما همراه شوید:)
دسته
وبلاگ هاي مناطق ديگر سازمان زنان انقلاب اسلامي
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 216376
تعداد نوشته ها : 77
تعداد نظرات : 13

CurrentDate= new Date(); var JAT= 1; function pz() {};init();document.getElementById("cities").selectedIndex=12;coord();main();

Online User
اگر مایلید لوگوی وبلاگ مارا در سایت خود قرار دهید باتشکر از توجه شما سازمان زنان انقلاب منطقه6

زنان انقلاب

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


بسم الله الرحمن الرحیم

 وإیاه نستعین و صلی الله علی محمد ص وآله الطاهرین (ع)

مباحثی از کتاب مفاتیح الحیاة نوشته ی دانشمند بزرگ آیت الله جوادی آملی دام ظله در رابطه با رفتار با کودک (بهداشت و تغذیه کودک، تعلیم و تربیت کودک، آموزش دینی به کودک، مهرورزی به کودکان، مهارت های اجتماعی در کودکان و ...)

برای مشاهده به ادامه مطلب مراجعه کنید.




به چند حدیث از بزرگان دین در رابطه با رفتار با کودک توجه فرمایید:



امام کاظم علیه ‏السلام :


تُستَحَبُّ عَرامَةُ الصَّبىِّ فى صِغَرِهِ لِیَکونَ حَلیما فى کِـبَرِهِ، ما یَنبَغى اَن یَکونَ اِلاّ هکَذا؛


خوب است بچّه در کودکى بازى‏گوش باشد تا در بزرگ‏سالى بردبار گردد و شایسته نیست که جز این باشد .


کافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 51، ح 2







پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :


مَن کانَ عِندَهُ صَبِىٌّ فَلیَتَصابَ لَهُ ؛

هر کس با کودک سروکار دارد ، با او کودکانه رفتار کند.


من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 483، ح 4707





 امام صادق علیه ‏السلام :


اَلرَّضاعُ واحِدٌ وَ عِشرونَ شَهرا، فَما نَقَصَ فَهُوَ جَورٌ عَلَى الصَّبىِّ ؛


شیرخوارى ، 21 ماه است . پس هر چه کم شود ، ظلم بر کودک است .


کافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 40، ح 3




نویسنده:مامان محمد

چند سوره را برای کودکانتان  به زبان شعر بیاموزید:


ترجمه سوره حمد با شعر کودکانه:


 بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس برای خداست / خدایی که بی همتاست /
بخشنده و مهربان / خالق هر دو جهان /
ما او را می پرستیم / از او یاری می گیریم /
به ما عنایت نما / ما را هدایت فرما /
راهی که راه خوبهاست / نه بد راه گمراهان /
ما بنده ی او هستیم / وقتی تو غم اسیریم /
نشون بده راه راست / نه راه زشت شیطان


شعر سوره های دیگر در ادامه مطلب...

ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[۱]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»[۲]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.[۳]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه ۲۷) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که می‌فرماید: « هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت… قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.[۴]
کشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به طوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت».
آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می‌بُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن می‌گرداند.
هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین کنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش‌تر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد[۵] لذا به دنبال فرصت می‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناکی دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه می‎کرد و به او می‌گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می‌کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»[۶]
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»[۷]
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.»[۸]
مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.[۹]
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی‌دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک می‌سپارند). چیزی نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند، قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند.خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود[۱۰] تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.

قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی‌خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»[۱۱] (مائده، ۳۱)
این نیز از عنایات الهی بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشی برای قابیل باشدکه بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.
اندوه شدید آدم ـ علیه السلام ـ، و دلداری خداوند
قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم ـ علیه السلام ـ پرسید: «هابیل کجاست؟»قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!»
آدم ـ علیه السلام ـ که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا کند. هم چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی که خون هابیل را پذیرفت».[۱۲]
از آن پس آدم ـ علیه السلام ـ از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.[۱۳]
آدم ـ علیه السلام ـ در جستجویی دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی….
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.[۱] .

از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «… وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ تکذیب شده است ( چنان که در تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۶۱۰؛ و بحار، ج ۱۱، ص ۲۲۶، ذکر شده) به نظر می‌رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم ـ علیه السلام ـ ـ اولین انسان روی زمین نیست.

————————————-
[۲] . مجمع الییان، ج ۳، ص ۱۸۳٫
[۳] . مجمع الییان، ج ۳، ص ۱۸۳٫
[۴] . اقتباس از بحار، ج ۱۱، ص ۲۴۰٫
[۵] . مائده، ۲۷ تا ۳۰٫
[۶] . تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۶۱۲٫
[۷] . مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۸۳٫
[۸] . طبق بعضی از روایات، هابیل در خواب بود، قابیل با کمال ناجوانمردی به او حمله کرد و او را کشت. (تفسیر قرطبی، ج ۳، ص ۲۱۳۳)
[۹] . بحار، ج ۱۱، ص ۲۳۰؛ مجمع البیان، ج ۳، ص ۱۸۴٫
[۱۰] . مائده، ۳۱٫
[۱۱] . مجمع البیان، ج ۳، ص ۱۸۵؛ زاغ دارای پرهای سیاه است و به کلاغ شباهت دارد.
[۱۲] . این زمین، در ناحیه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج ۱پ۱، ص ۲۲۸)
[۱۳] . تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۶۱۲٫

هجر تو ز درد و داغ دلگیرم کرد

اندوه غم زمانه زمینگیرم کرد

گفتند که جمعه میرسی از کعبه

این رفتن جمعه جمعه ها پیرم کرد

تعجیل در فرجش صلوات

 

حتما بخوانید...در این زمانه نیازه..
[شنبه 20 خرداد 1391 - 5:45 عصر - سه ساعت به مغرب]

[بزرگراه شهید صیاد شیرازی - مسیر شمال به جنوب - پشت چراغ قرمز میدان سپاه]

پیچ بعد از خروجی به سمت شریعتی را که گذراندم
وارد سرپایینی عریض و طویل انتهای بزرگراه شدم.
با یک گاز رسیدم به ماشین هایی که پشت چراغ ایستاده بودند.
در لاین یک، پشت ماشین جلویی ایستادم.
ترمز دستی را کشیدم.
یک نفس گرفتم: از این تخت گاز آمدن از ابتدا تا انتهای صیاد.
خواستم به آینه وسط یک دستی بزنم
چشمم به پرشیای سفید پشت سری افتاد
که در کنار آقا پسرِ راننده
یک خانم جوانی نشسته بود: بدون روسری.
روانم آشفته شد. به هم ریختم.
ای کاش ندیده بودم.
آدم تا وقتی ندیده، تکلیفی هم ندارد.
وقتی که دید، تکلیف هم بار می شود.
بسم الله را گفتم و آرام از ماشین پیاده شدم.
رفتم به سمت راننده: پسر 23-24 ساله
با تی شرت آبی نفتی.
چهره‌ی آرامی داشت.
کنار در راننده ایستادم: به فاصله یک متر.
شیشه اش بالا بود و کولر روشن.
نگاهش کردم و نگاهم کرد.
مثل دانش آموزی که از معلم اجازه می گیرد انگشت بالا گرفتم.
یعنی بی زحمت شیشه را بده پایین.
سلام کردم.
حیرت در چهره اش هویدا بود.
گفتم «لطف کنید به خانم بگید حجابشون رو درست کنند»
هیچ نگفت.
سریع و بدون فاصله به خانم جوان گفت و تکرار کرد.
من آن زن را نمی دیدم.
از مرد تشکر کردم و رفتم.
باز هم هیچ نگفت.
اما چهره آرام بود.
رفتم و آرام سوار ماشین شدم.
یک لحظه خواستم در آینه نگاه کنم ببینم چه اتفاقی افتاده است.
بی خیال شدم.
آینه وسط را دادم به هوا.
که حتی چشمم نیفتد.
به من چه ربطی دارد!؟
آنچه که دیدم، برایم تکلیف ایجاد کرد.
من هم انجام وظیفه کردم.
در نهایت احترام به شرایط تکلیف.
حتی اگر در همان لحظه هم اثر تذکر ظاهر نشود
اما در دراز مدت اثر خواهد گذاشت.
قبول ندارم حرف کسانی را که می گویند «دیگر تذکر اثر ندارد»
اگر چند نفر با زبان خوش تذکر بدهند، اثر می گذارد.
وقتی همه فکر کنند که یک تذکر اثر ندارد، هیچ تذکری داده نمی شود.
تا بعد از چراغ راهنمایی هم آینه وسط بالا بود.
خارج از دسترس.
احساس خوبی داشتم.
آن آشفتگیِ بعد از رویت، دیگر آرام شده بود...

کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ 
تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ 
﴿آل عمران: ١١٠﴾

بسم الله الرحمن الرحیم

ظهور امام زمان (عج) پنج نشانه حتمی دارد و آن عبارتست از: قیام یمنی، خروج سفیانی، ندای آسمانی، فرورفتن سپاهی در یمن و کشته شدن نفس زکیه.
نـشانه های تخلف ناپذیر ظهور امام مهدی علیه السلام که بی هیچ تردیدی مقارن ظهور آن حضرت رخ خواهند داد و ارتباط گسست ناپذیری با آن دارند، پنج نشانه اند. بـرخی از این پنج نشانه، اندکی پیش از ظهور و برخی چند ماه پس از آمدن آن گرامی و برخی اندکی پیش از قیام نجات بخش و جهانی آن حضرت ، پدیدار خواهند شد. در ادامه مطلب بعضی از نشانه ها را مرور می‌کنیم.

 

یک نکته ی قرآنی، کسی بخواند  که فکر می کنه گناهی داره که نمی تونه ترکش کنه...

شح نفس یعنی بخل شدید قلب که با حرص همراه است

یادمه چند سال پیش در یک کارگاه تفسیر ، استاد وقتی می خواستند این عبارت قرآنی رو معنا کنند و برای اینکه حسابی مطلب جا بیفتد ماجرای جالبی رو نقل کردند که در حدی که یادم مانده باشد -نقل به مضمون - برایتان تعریف می کنم:

ایشان می گفتند: چند سال قبل که برای ضبط تفسیر با صدا و سیما همکاری می کردم رسیدم به آیه ای در مورد حجاب

خب مطلب را گفتم وقتی ضبط برنامه تمام شد ، خانمی از آن مجموعه که در مصرف پارچه صرفه جویی کرده بود،  آمدند و گفتند امکان دارد چند لحظه وقتتان را بگیرم؟

گفتم: بفرمایید

ادامه را در ادامه مطلب بخوانید خیلی جالب است....

X