معرفی وبلاگ
سازنا منطقه 4 گزارش فعالیت ها و خدمات زنان در سطح منطقه 4 در جهت ایجاد محیطی دوستانه تر در خانواده ها همراه با ارائه راهکارهایی درجهت اشتغال زایی زنان در منزل و دیگر خدمات. با ما همراه شوید:)
دسته
وبلاگ هاي مناطق ديگر سازمان زنان انقلاب اسلامي
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 209852
تعداد نوشته ها : 77
تعداد نظرات : 13

CurrentDate= new Date(); var JAT= 1; function pz() {};init();document.getElementById("cities").selectedIndex=12;coord();main();

Online User
اگر مایلید لوگوی وبلاگ مارا در سایت خود قرار دهید باتشکر از توجه شما سازمان زنان انقلاب منطقه6

زنان انقلاب

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

به مناسبت روز مجلس

خاطرات شهيد مدرس

پول در آوردن مدرس

حاج محمد باقر كاظمى يكى از بستگان مدرس از قول سيد عبدالكريم مى‏گويد: سيد عبدالكريم تعريف مى‏كرده وقتى ما با سيد حسن مدرس در مدرسه جده كوچك درس مى‏خوانديم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسيد و همگى بى پول شديم، يك روز ديدم آقاى مدرس يك پول داد به يك طلبه و گفت:

 برونان بگير

 طلبه ديگر رسيد، يك پول هم به او داد و گفت:

 برو نان بگير.

 آن وقت‏ها قيمت يك قرص نان يك پول بود من گفتم:

 شما و ما حقوقمان يكى است و همه از يك جا پول مى‏گيريم حالا چطور شده كه ما پول نداريم و شما داريد؟!

 مدرس خنديد و گفت:

 مگر مرد هم بى پول مى‏شود؟!

 پرسيدم:

 آخر از كجا و چطورى؟

 گفت:

 شب بيا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.

 شب رفتم و حجره ايشان ماندم. صبح طلوع فجر بيدارم كرد پا شديم و نماز خوانديم آنگاه در گنجه‏اى را باز كرد و يك سطل  بيرون كشيدو يك كلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:

 برويم.

 آن موقع در اصفهان مرسوم بود كه صبح زود آب حوض‏ها را خالى مى‏كردند و با پا آب مى‏كشيدند و دوباره حوض‏ها را پر مى‏كردند ما راه افتاديم توى كوچه‏ها و داد زديم:

 آب حوض مي كشيم ! آب حوضي !

بيا برويم اين مرد مى‏خواهد آبروى ما را در دنيا ببرد؟

 خانه‏اى صدايمان كردند. من حوض را خالى و پاك كردم و مدرس آب كشيد و پر كرد. دو تا حوض خالى و پر كرديم و نفرى سه پول گيرمان آمد آن وقت مدرس رو به من كرد و گفت:

 ديدى؟ اين هم پول، هم مى‏توانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه ديگر هم كمك كنى!

مدرس و چك سفير انگليس

 نيمه شبى سفير انگليس با يك نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چكى به مبلغ 1000.000 ريال را كه همراه آورده بود به مدرس داد و گفت:  هر جور مى‏خواهى آن را خرج كن شنيده‏ام كه پول نقد نمى‏گيرى از اين رو چك را نيمه شب آورده‏ام تا قبول كنى! 

مدرس به آرامى پرسيد: چه؟

 سفير انگليس گفت:  چك است، ورقه‏اى كه به محض ارائه به بانك ، وجهى را كه در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.

 مدرس خودش از بانيان بانك بود و چك را به خوبى مى‏شناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.

 سفير انگليس با تعجب به مدرس نگريست و با خود گفت:  اين ديگر چه جور روحانى، نماينده مجلس و سياستمدارى است كه چك را نمى‏شناسد!

 در اين موقع مدرس سر را بلند كرده و چشم در چشم سفير انگليس دوخته و با خنده گفت:  آنها كه مى‏گويند مدرس پول نمى‏گيرد درست نمى‏گويند، من پول مى‏گيريم در روز هم مى‏گيريم، مشروط بر اينكه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بين نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بياورند. وقتى اين حرف‏ها را مترجم براى سفير انگليس ترجمه كرد سفير با اوقات تلخى گفت:  بيا برويم اين مرد مى‏خواهد آبروى ما را در دنيا ببرد؟


دسته ها : شهدا
دوشنبه 11 9 1392
X